سوسک و خدا
قشنگ کوچولو گفت: کسی دوستم ندارد. می دانی چقدر سخت است این که کسی دوستت نداشته باشد؟ تو برای دوست داشتن بود که جهان را ساختی. حتی تو هم بدون دوست داشتن ...!!
خدا هیچ نگفت.
گفت: به پاهایم نگاه کن! ببین چقدر چندش آور است. چشم ها را آزار می دهم. دنیا را کثیف می کنم. آدم هایت از من می ترسند. مرا می کشند برای اینکه زشتم. زشتی جرم من است.
خدا هیچ نگفت.
گفت: این دنیا فقط مال قشنگ هاست. مال گل ها و پروانه ها، مال قاصدک ها، مال من نیست.
خدا گفت: چرا مال تو هم هست.
دوست داشتن یک گل، دوست داشتن یک پروانه یا قاصدک کار چندان سختی نیست. اما دوست داستن یک سوسک، دوست داستن تو کاری دشوار است.
دوست داشتن کاری است آموختنی؛ و همه رنج آموختن را نمی برند.
ببخش کسی را که تو را دوست ندارد، زیرا که هنوز مؤمن نیست. زیرا که هنوز دوست داشتن را نیاموخته. او ابتدای راه است.
مؤمن دوست دارد. همه را دوست دارد. زیرا همه از من است و من زیبایم. چشم های مؤمن جز زیبا نمی بینند. زشتی در چشم هاست. در این دایره هر چه که هست، نیکوست. آن که بین آفریده های من خط کشید، شیطان بود. شیطان مسئول فاصله هاست.
حالا قشنگ کوچکم! نزدیک بیا و غمگین نباش.
قشنگ کوچک حرفی نزد و دیگر هیچگاه نیندیشید که نازیباست.!!!!!!!!!!!!!!!